جدول جو
جدول جو

معنی باب بردان - جستجوی لغت در جدول جو

باب بردان
(بِ بَ رَ)
نزدیک موضع معروف به باب النقب در بغداد. (عیون الانباء چ 1299 هجری قمری ج 1 ص 154). و رجوع به بردان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
کنایه از چیزی که مطابق میل و پسند کسی باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
برآمدن با کسی یا چیزی. مقاومت توانستن با کسی یا چیزی:
با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور؟
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(مُ)
متداول. معمول. مرسوم. مد بودن. رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بام غلطان. (ناظم الاطباء). سنگی که بر پشت بام غلطانند تا قشر گلین آن سخت شود. بام گلان. بام غلتان. رجوع به بام غلتان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان. 50هزارگزی شمال زرند و 9هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. کوهستانی، سردسیر. سکنۀ آن 50 تن. آب آن ازقنات و محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ لَ)
خواندمیر آرد: ابوبکر به اندک زمانی ارباب بلسان تا ساحل بحر محیط درحیطۀ تصرف درآورد و در آن بلاد متمکن شده... (حبیب السیر چ اول طهران جزوۀ چهارم از ج 2 ص 206). در حبیب السیر (چ خیام ج 2 ص 573) ’باب تلمسان’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ)
دروازه ایست بکوفه. (تجارب الامم چ عکسی لیدن 1913 میلادی ج 2 ص 417)
لغت نامه دهخدا
(مَزْهْ)
مرسوم کردن. مد کردن. روائی دادن. رایج کردن. متداول کردن. تبویب. رجوع به باب شود، ناصرخسرو در سفرنامه در شرح بیت المقدس آرد:... و چون از این در بگذری هم بر پهنای مسجدکه سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم بزرگست و سه در پهلوی هم برآنجاست همان مقدار که باب الاسباط است و همه را بآهن و برنج تکلفات کرده چنانکه از آن نیکوتر کم باشد و این در را باب الابواب گویند از آن سبب که مواضع دیگر درها جفت جفت است، مگر این سه در است و میان آن دو درگاه که بر جانب شمال است... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 32)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
حمل بار و نقل کردن آن:
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
سعدی.
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از باب بودن
تصویر باب بودن
مرسوم، معمول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بردن
تصویر تاب بردن
مقاومت کردن با. بر آمدن با کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گردان
تصویر باز گردان
رجعت دهنده مراجعت دهنده باز گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردار
تصویر بار بردار
باربر، بارکش، حمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
((بِ دَ))
چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید
فرهنگ فارسی معین
متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن
متضاد: منسوخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد